یوسف سیفی:
دنیای عجیبی است، و آدم ها هر از گاهی افاضاتی می کنند که از هر زاویه ای
که نگاه کنی احمقانه به نظر می رسد. مثلا چندی پیش ماجرای کسانی را شنیدم
که راه می روند و فقط راه می روند، یعنی راه می
روند که راه بروند و نه چیز دیگر یعنی به هیچ مقصد مشخصی نمی روند و بعد
هم ژست روشنفکری میگیرند و چند جمله بی سر و ته ردیف می کنند و تو مجبور
می شوی خود را آن کسی تصور کنی که پیراهن زردوز شاه را نمی دید و فکر
میکرد اشکال از خودش است. به نظرم این رفقا یا مثلا بزرگان در قضیه
مذاکرات قدس یک دخلی دارند، چراکه اینجا هم همینطور است یک عده فقط مذاکره
می کنند که مذاکره کنند و بس. و بعد هم پز می دهند که آدم های متمدنی هستند
و هی مذاکره می کنند. بدون آنکه اصلا کسی بپرسد که شما چه کاره اید؟ یا یک
سوال راحت تر که اصلا آقا مگر نمی بینید که این شمایید که تنها مذاکره می
کنید که مذاکره کنید و طرف مقابل شما مذاکره می کند که دیوار حال را درازتر
کند و شهرک های بیشتری بسازد و هیکل سلیمان دربیاورد و...
خاورمیانه سرزمین کهنی است و به همین اعتبار مسائل و مشکلات بسیاری را نیز در خود جای داده است، از اختلافات مرزی بگیر تا عداوت های قومی و بحرانهای متعدد انسانی و نظامیان خارجی و...، اما این ها همه یک طرف و درد طاقت فرسای سواحل شرقی مدیترانه یک طرف دیگر. به این ترتیب که مردمی که در اینجا زندگی می کنند، علاوه بر همه گرفتاری هایی که ممکن است گریبانگیرشان باشد، همه یک زخم مشترک دارند که عریان است و از قضا آنقدر دردش زیاد هست که بقیه مصائب را از یادشان ببرد. یک زخم مشترک و یک درد مزمن که همه فکر می کنند اگر این زخم ترمیم بشود، دیگر هیچ کس دردی نخواهد داشت. یعنی اوضاع به گونهای است که صاحب نظران موضوع معتقدند قضیه اصلی در خاور میانه قضیه فلسطین است و اگر این حل بشود، خیلی قضایای دیگر هم حل خواهد شد و اصلا به این خاطر است که گرفت و گیر مردمان سرزمین زیتون همچنان استخوان لای زخم گونه باقی است. یعنی حل نمی شود که بقیه مسائل حل نشود. چراکه وقتی مسئله و مشکلی هست قدرتی می خواهد که آن را حل کند، پس تا هنگامی که مسئله حل بشود یک قدرتی مستقر می شود و عمر استقرارش با حل قضیه به پایان می رسد و اینگونه است که قدرت هایی که برای حل مسائل مستقر می شوند دقیقا آن کاری که می کنند این است که نگذارند مسئله حل بشود.
هویت شدن استراتژی
اما ظاهرا محمود عباس و تشکیلات خودگردان فلسطینی همچنان امیدوارند که بشود این مناقشه عمیق را در پای میز مذاکره و آن هم با میانجی گری اصلی ترین حامی رژیم صهیونیستی حل کرد. و به همین خاطر است که انصافا باید به صبر و حوصله رهبران تشکیلات خودگردان آفرین گفت! محمود عباس در حالی چمدانهایش را برای سفر به آمریکا می بندد که سلفش را در پای همین میز مذاکره آنقدر معطل کردند که عمرش کفاف تشکیل حکومت نداد، و به مرضی مرد که شاید آرزوی خاخام یوسف برای همه فلسطینیان است. خاخام یوسف یک روحانی برجسته صهیونیست است که بسیاری معتقدند نقش رهبر مذهبی را برای دولت حاکم در سرزمین های اشغالی بر عهده دارد. او در حالی که فرزندان معنویش برای عکس گرفتن با فلسطینیان عازم آن سوی اقیانوس آرام هستند، در یک موضع گیری صادقانه گفته است "امیدوار است محمود عباس و همه فلسطینیان به یک بیماری مثل طاعون دچار شوند" و کارشان یک سره شود. یک بیماری لاعلاج که از حیث خطر و قدرت کشندگی مانند خود همین رژیم منحوس صهیونیستی است. و در این میان فلسطینیانی جالب توجه به نظر می رسند که خود را به نشنیدن زده اند و با خودشان می گویند که فلانی شوخی کرده است!
از بعد از آخرین جنگ اعراب و اسرائیل که در واقع یک جنگ حیثیتی برای آرام کردن افکار ملتهب ملت های عرب بود و بعد از آنکه رهبران ائتلاف عربی به خیال خودشان به یک موازنه نسبی با اسرائیل دست یافتند، زمزمه های گفتگو با اشغالگران آغاز شد تا حکام عرب بتوانند لااقل در دوران حیاتشان مزه حکومت کردن بدون درد سر را در بعد از استقلال پر دردسر بچشند. در واقع این یک امتیاز عربی بود که به اسرائیل داده شد تا همسایگان عربش را چند صباحی راحت بگذارد.
بنابراین، موضوع مذاکره یک وجه افتراق است که امروز در دنیای اسلام نقش مشخصی دارد و سرحداتش به سرزمینهای اشغالی و حد فاصل میان غزه و کرانه باختری می رسد. وجه افتراق میان دو گروه که اول موضع خود را نسبت به آن به عنوان استراتژی عمل پذیرفتند و بعدا که این استراتژی مبدل به هویت آن ها شده است. آنها چه در داخل فلسطین و چه خارج از آن خود را با دو عبارت مذاکره (سازش) و مقاومت از هم باز میشناسند. بنابراین، هیچ یک نمی تواند افقی به غیر از آنچه بر خود بار کرده است، برای آینده ترسیم کند. این همان چیزی است که به تشکیلات خودگردان فلسطینی و جنبش فتح پس از سالها مبارزه مستمر هویتی سازش کارانه بخشیده است که فرار از این هویت را غیر ممکن مینماید.
حماس در اولین انتخابات آزاد فلسطین پیروز شد. یک پیروزی شیرین که به رهبران این جنبش و جنبش های همسو این اجازه را می داد تا وضعیت گروه های متبوع خود را تثبیت کنند و با فتح نیز به نقطه ای برای موازنه در تشکیلات خودگردان برسند. اما این اتفاق رخ نداد و حماس نتوانست خود را به نقطه ای برساند که رسمیت تشکیلات خودگردان را ازآن خود کند. چراکه آنها با شعار مقاومت پیروز شده بودند و راه دیگری برایشان متصور نبود. آنها نمی توانستند اصل نابودی اسرائیل را از اساسنامه خود حذف کنند و همچنان منتخب مردمی باشند که به آنها رای داده اند. چراکه مردم فلسطین به "مقاومت تا پیروزی کامل" رای داده بودند که با نام حماس همراه شده بود. پاییز و زمستان سال گذشته روزهای قدرتگیری تندروهای لیکود به رهبری بنیامین نتانیاهو بود. آنها به صهیونیست ها قول داده بودند که شهرک سازی را ادامه می دهند و در مقابل مطالبات افکار عمومی جهان که حالا از اسرائیل به شدت احساس تنفر می کند، ایستادگی خواهد کرد. این وضعیت ابومازن و حامیانش را تحت فشار قرار داده بود و میز مذاکره را بیش از پیش کمرنگ کرده بود. اما این باعث نشد تا جنبش فتحی ها آشکار و پنهان از آغاز انتفاضه سوم اظهار نگرانی نکنند. آنها در حالی که طرف اسرائیلی را مصمم به رفتارهای افراطی می دیدند و در حالی که ناامیدی از مفهوم مذاکره با اسرائیل بر فضای سرزمین های اشغالی سایه افکنده بود، باز هم رو به سوی آمریکا برای آغاز گفتگوها ابراز امیدواری میکردند. آنها خواسته یا ناخواسته مبدل به خود مذاکره سازش شده اند و بدون آن وجود نخواهند داشت.
بر همین مبنا میتوان طرح مضحک موسوم به صلح عربی و هر تحرک دیگری را که قرار است به مذاکره ختم شود، مورد بازبینی قرار داد. شکل تازه از اینجا آغاز می شود و یک گره کور دیگر به ماجرای فلسطین می افزاید. هویت سازش از یک سو و هویت مقاومت از سوی دیگر. دولت های عربی و مسلمان سازشکار و ملت های خواهان مقاومت، و این گونه است که وقتی خشم افکار عمومی جهان حمله احمقانه صهیونیست ها را به کشتی های کمک رسانی به غزه، نشانه می رود و جهان فریاد آزادی اسرای باریکه محصور را سر می دهد، در بسیاری از کاخ های مجلل عربی آب از آب تکان نمی خورد که هیچ و تازه شیوخ و سیاست مداران به سازشی نو میاندیشند. و به همین خاطر است که وقتی شاخصه بی حاصلی و اتلاف وقت از سر تا پای تصور گفتگو با طرف صهیونیستی می بارد، باز هم سخن از مذاکره و هواپیمایی به مقصد ایالات متحده، موضوعیت پیدا می کند. در حقیقت مذاکرات سازش نقطه کانونی مرگ و زندگی جنبش فتح حاکم بر تشکیلات خود گردان و حامیان عربی اوست.
انقلاب اسلامی و اسلامگرایی به جای پان عربی
حماس تقریبا یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تاسیس شد و رهبران آن در عین علاقه به ایران نتوانستند روابطی از جنس گروه هایی مانند جهاد اسلامی با تهران برقرار کنند. اما سالهای اخیر نشان داده که در میان دولتهای مستقر در فضای بین المللی این دقیقا ایران است که مهمترین حامی سیاست ها و برنامه های این جنبش به حساب میآید. در واقع اگرچه اکثر فعالیت های حماس از خاک سوریه انجام میگیرد اما تکیه گاه حقیقی ایران است و همین تلقی است که تا امروز گروه هایی مثل جهاد اسلامی را در کنار حماس نگاه داشته است.
در برابر این وضعیت جنبش فتح قرار دارد که در ابتدای امر روابط خوبی با انقلاب اسلامی ایران برقرار کرد اما بعد از آن نتوانست این روابط را ادامه دهد. به نظر می رسد موضوع نزدیکی حماس و جهاد اسلامی به تهران و دوری فتح و به تبع آن تشکیلات خودگردان از ایران پس از انقلاب می تواند به عنوان یک پایه مناسب برای نگریستن به کل جهان اسلام محسوب شود. به این ترتیب که حماس در عین نداشتن روابط اولیه با ایران و تنها از محل تاکید بر اسلام و اینکه اسلام را در راس مطالبات خود قرار داده است، به یکی از نزدیکترین گروه های فلسطینی به ایران تبدیل می شود و فتح با وجود داشتن روابط نسبتا عمیق با ایرانیان انقلابی و عرفاتی که ایران را وطن خود می داند، به شدت از تهران و جریان بین المللی موجود به رهبری ایران فاصله می گیرد.
جنبش فتح در اینجا ترجیح داده است عربگرایی را با جمعیت حداکثری در منطقه برگزیند و به همین خاطر قریب به 30 سال است که با فاصله ای معین از تهران حرکت می کند. عرفات و عباس در واقع به احساسات حکام عربی پاسخ گفته اند که از آرمانهای اسلامی انقلاب ایران وحشت دارند. و از قضا این حکام دیگر حال جنگیدن با اسرائیل و عمل در راستای مفاهیمی مثل مقاومت را ندارند. در حالی که حماس برای ادامه مقاومتش به اسلامی محتاج است که نه تنها خسته نیست، بلکه این روزها از تولد دوبارهاش سخن به میان است. در اینجا ایران و انقلاب اسلامی و مفاهیم مرتبط با آن است که نقش خط ممیز را بر عهده دارد. لذا اگر چه که باید به هویت های دو طرف فلسطینی همچنان اندیشید اما به نظر می رسد که موضوع یک وجه کلان تر هم دارد که همه چیز از آنجا سرچشمه می گیرد و آن هویت یابی بر اساس اسلامگرایی و یا ناسیونالیزم فقید عربی است. بنابراین، آنها باید مشخص کنند که عرب سازشکارند یا مسلمان مبارز. و این نقطه آغازی است که نام کهنه مناقشه "اعراب و اسرائیل" را عبارتی بی مسمی جلوه می دهد که باید با مناقشه "اسلام و غرب" جایگزین گردد.
موضوع فلسطین مانند بسیاری دیگر از موضوعات جاری دیگر یک مناقشه مشخص در یک محدوده جغرافیایی مشخص و با طرف های مشخص نیست. موضوع به حدی کلان و بسیط، توسعه یافته که بعضا تشریح آن را در اندازه واقعی بسیار دشوار میکند. اما علیالحساب برای خیلی ها روشن است که مناقشه امروز به هیچ وجه مناقشه میان فتح و اسرائیل نیست. یا لااقل طرف فلسطینی جنبش فتح و تشکیلات خودگردان نیست. و اصلا طرف فلسطینی در کار نیست و یک طرف اسلامی وجود دارد که بسیار فراتر از خاک فلسطین است. و این طرف اسلامی که بیشترین تاثیر را از ایران میگیرد، باید درباره آینده فلسطین تصمیم گیری کند و صلاحیت این کار را دارد. بنابراین دعوت محمود عباس به واشنگتون و سخن گفتن با او، در کنار چهره های معلوم الحالی مثل مبارک و شاه اردن، اگر فرض کنیم که این سخن گفتن درباره فلسطین باشد اساسا فاقد موضوعیت است. چراکه این افراد که نمایندگان برجسته عرب سازشکارند، مدتها است که دیگر نقش عاملیت خود را درباره مناقشه فلسطین از دست دادهاند. آنها از اسلامی که امروز موثر است، تنها حروف حلقی اش را بلدند که عربی است، و دیگر حتی برای مردمان خودشان هم که متاثر از اسلام تازه متولد شده هستند، احترام و عزتی ندارند.