بخش هایی از فرمایشات امام خامنه ای حول محور و موضوع «وحدت ملی» که در خطبه دوم نماز جمعه تهران به تاریخ (۱۳۷۹/۰۲/۲۳) بیان فرمودند...
...در خطبه دوم بحثى در این زمینه عرض مىکنم که این وحدت ملى که شعار امسال ماست و به شدّت از طرف دشمنان و مغرضان تهدید مىشود، چگونه قابل تحقّق است؟ من امیدوارم همه کسانى که به نظام اسلامى و به این قانون اساسى از بن دندان معتقدند، به عرایض امروز ما توجّه کنند. کسانى هم که معتقد نیستند - که خوشبختانه در جامعه ما عددى نیستند - اگر توجّه کنند، شاید این براى آنها وسیلهاى باشد، که هدایت الهى را براى خودشان فراهم کنند. البته امروز این اجتماع، اجتماع عظیمى است. غیر از مردم عزیز تهران که در نماز جمعه شرکت مىکنند، گروهى از جوانان مؤمن و خوب قم و جماعتى از علما و ائمّهى محترم جماعت تهران هم امروز در این نماز حضور دارند.
انقلاب، یک تحول بنیادین براساس یک سلسله ارزشهاست و یک حرکت به جلو محسوب مىشود. آنچه در کشور ما واقع شد، انقلاب اسلامى است که تحوّل عظیمى در ارکان سیاسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه و یک حرکت به جلو و یک اقدام به سمت پیشرفت این کشور و این ملت بود. البته در نظامى که براساس انقلاب به وجود آمد، ما از شرق و غرب الگو نگرفتیم. این نقطه بسیار مهمى است. ما نمىتوانستیم از کسانى الگو بگیریم که نظامهاى آنها را غلط و برخلاف مصالح بشریت مىدانستیم. بحث تعصّب مذهبى و دینى و جغرافیایى مطرح نبود؛ بحث این بود که پایههایى که نظامهاى شرقى کمونیستىِ آن روز بر آنها بنا شده بود - که امروز در دنیا دیگر چنین هویّتى وجود ندارد - همچنین پایههایى که نظامهاى غربى بر آنها بنا شده بود، پایههاى غلطى بود؛ لذا ما نمىتوانستیم و نمىخواستیم از آنها الگو بگیریم. الگوى ما ارزشهاى دیگرى بود که به مقدارى از آن ارزشها اشاره کردم.
اما چرا از آن دو رژیم جهانى - رژیم شرقىِ کمونیستى و رژیم غربىِ سرمایهدارى - الگو نگرفتیم؟ چون رژیمهاى باطلى بودند. رژیمهاى کمونیست، رژیمهاى مستبدى بودند که با شعار حکومت مردمى سرِ کار آمده بودند؛ اما اشرافى هم بودند! با این که دم از ضدّیت با اشرافیگرى مىزدند، اما عملاً حکومتهاى اشرافى بودند. از لحاظ استبداد، در نهایت درجه استبداد بودند و حاکمیت مطلق دولت بر اقتصاد، بر فرهنگ، بر سیاست و بر فعالیتهاى گوناگون اجتماعى و غیره به چشم مىخورد! در رژیمهاى شرقى، مردم هیچکاره محض بودند. بنده از نزدیک رفته بودم و این کشورها را در اواخر عمرشان دیده بودم. حتى در رأس بعضى از کشورهاى عقب افتاده و فقیرشان هم یک رژیم به اصطلاح و به قول خودشان کارگرى سرِ کار بود؛ اما همان رفتارهاى اشرافیگرى و همان کارهاى غلطِ دربارهاى قدیم را تکرار مىکردند! نه انتخاباتى در این کشورها بود، نه رأى مردمى در کار بود؛ اما به خودشان دمکراتیک هم مىگفتند و ادّعاى مردمى بودن مىکردند! مردم هیچکاره محض بودند: از لحاظ اقتصادى، صددرصد وابسته به دولت؛ از لحاظ کارهاى فرهنگى، صددرصد وابسته به دولت! معلوم بود که چنین رژیمهایى محکوم به فنا بود. البته چون شعارهاشان، شعارهایشان برّاق و جذّابى بود، توانستند در اطراف دنیا جوانانى را به سمت خودشان جذب کنند و حکومتهایى تشکیل دهند؛ اما دیگر نمىتوانستند عمرى بکنند. دیدید آخرش هم به کجا رسیدند؛ بعد از چند ده سال بهکلّى زایل شدند. طبیعى بود که آن رژیمها براى ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزى که انقلاب ما پیروز شد - یعنى بیست و یک سال قبل از این - هیچ انقلابى در دنیا وجود نداشت که وقتى پیروز مىشد، به همین حکومت شرقى - یا مارکسیستى و یا سوسیالیستى که مرتبهى رقیقترش بود - گرایش نداشته باشد؛ لیکن اسلام و ملت ایران و رهبر این ملت آن را رد کردند و قبول نداشتند و کنار گذاشتند.
از غرب هم نمىخواستیم و نمىتوانستیم الگو بگیریم؛ چون غرب چیزهایى داشت، اما به قیمتِ نداشتن چیزهاى مهمترى. در غرب، علم بود، اما اخلاق نبود؛ ثروت بود، اما عدالت نبود؛ فناورى پیشرفته بود، اما همراه با تخریب طبیعت و اسارت انسان؛ اسم دمکراسى و مردم سالارى بود، اما در حقیقت سرمایهسالارى بود، نه مردم سالارى؛ امروز هم همینطور است. این مطلبى که عرض مىکنم، ادّعاى من نیست. من از قول فلان نویسنده مسلمانِ متعصّب نقل نمىکنم؛ از قول خود غربیها نقل مىکنم. امروز در کشورهاى غربى و در خود امریکا، آن چیزى که به نام دمکراسى و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است. باطن آن، حاکمیت سرمایه است. من مایل نیستم که از نویسندگان و کتابهایشان اسم بیاورم؛ اما خود نویسندگان امریکایى تشریح مىکنند و مىنویسند که انتخابات شهرداریها، انتخابات نمایندگى مجلس و انتخابات ریاست جمهورى، با چه ساز و کارى انجام مىگیرد. اگر کسى نگاه کند، خواهد دید که در آنجا، آراء مردم تقریباً هیچ نقشى ندارد و آنچه که حرف اوّل و آخر را مىزند، پول و سرمایهدارى و شیوههاى تبلیغاتىِ مدرن و همراه با فریب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحىنگر است! اسم دمکراسى هست، اما باطن دمکراسى مطلقاً نیست. پیشرفتهاى علمى در غرب بود، اما این پیشرفتهاى علمى وسیلهاى براى استثمار ملتهاى دیگر شده بود. غربیها به مجرّد این که یک قدرت علمى پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسى و اقتصادى تبدیل نمودند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند. هرجا کشورى ممکن بود رویش دست بگذارند و آن را استثمار کنند، بىدریغ کردند. هر جا نکردند، ممکنشان نشد! در غرب، آزادى بود، اما آزادى همراه با ظلم و بىبندوبارى و افسارگسیختگى. روزنامهها در غرب آزادند و همه چیز مىنویسند؛ اما روزنامهها در غرب متعلّق به چه کسانى هستند؟ مگر متعلّق به مردمند؟! این که امر واضحى است؛ بروند نگاه کنند. شما در همه اروپا و امریکا یک روزنامه قابل ذکر نشان دهید که متعلّق به سرمایهداران نباشد! پس روزنامه که آزاد است، یعنى آزادى سرمایهدار که حرف خودش را بزند؛ هرکس را مىخواهد، خراب کند؛ هرکس را مىخواهد، بزرگ کند؛ به هر طرف مىخواهد، افکار عمومى را بکشد! این که آزادى نشد. اگر یک نفر پیدا شد و علیه صهیونیسم حرف زد - مثل آن آقاى فرانسوى(13) که چند جلد کتاب علیه صهیونیستها نوشت و گفت این که مىگویند یهودیان را در کورههاى آدمسوزى سوزاندند، واقعیت ندارد - طور دیگرى با او رفتار مىکنند! اگر کسى وابسته به سرمایهداران نباشد و مراکز قدرت سرمایهدارى نباشد، نه حرفش زده مىشود، نه صدایش به گوش کسى مىرسد و نه آزادى بیان دارد! آرى؛ سرمایهداران آزادند که بهوسیله روزنامهها و رادیوها و تلویزیونهاى خودشان، هرچه را که دلشان مىخواهد، بگویند! این آزادى، ارزش نیست؛ این آزادى، ضدّارزش است. مردم را به بىبندوبارى و به بىایمانى بکشند؛ هرجا مىخواهند، جنگ درست کنند؛ هرجا مىخواهند، صلح تحمیلى درست کنند؛ هرجا مىخواهند، اسلحه بفروشند. آزادى یعنى این!
طبیعى بود که براى ملتى که با جانِ خود و عزیزانش قیام کرده بود و در رأسش یک عالم ربّانى و جانشین پیامبران قرار داشت، نظام غربى نمىتوانست الگو باشد. پس، ما الگو را نه از رژیمهاى شرقى و نه از رژیمهاى غربى گرفتیم؛ ما الگو را از اسلام گرفتیم و مردم ما براثر آشنایى با اسلام، نظام اسلامى را انتخاب کردند. مردم ما کتابهاى اسلامى خوانده بودند؛ با روایات آشنا بودند؛ با قرآن آشنا بودند؛ پاى منابر نشسته بودند. در این دهههاى اخیر، روشنفکران مذهبى - از علما، روحانیون، فضلا و دانشگاهیان - کارهاى زیادى کرده بودند. براى مردم یک سلسله ارزشها جا افتاده بود و دنبال آنها بودند. در محیط رژیم گذشته هرچه نگاه مىکردند، از این ارزشها خبرى نبود. انقلاب براى دستیابى به آن ارزشها بود. و اما این ارزشها چیست؟ من در این جا تعدادى از این ارزشها را عرض مىکنم. البته اگر بخواهیم این ارزشها را در یک کلمه بیان کنیم، من عرض مىکنم اسلام؛ اما اسلام یک کلمه، مجمل است و تفاصیل گوناگونى از آن مىشود. ملت ما به دنبال ارزشهایى بود که همهاش در داخل اسلام هست و من به بخشى از آنها اشاره مىکنم:
ارزش اول، ایمان است. مردم از هُرهُرى مسلکى و بىبندوبارى و بىایمانى بیزار و ناراضى بودند و مىخواستند دلشان به ایمانى قرص باشد. ارزش بعدى، عدالت است. مردم مىدیدند که جامعه، جامعه غیرعادلانهاى است. بىدریغ از بالا تا پایین ظلم مىکردند؛ خودشان هم به خودشان ظلم مىکردند. در داخل رژیم طاغوت، آنجا هم نسبت به همدیگر ظلم و بىعدالتى روا مىداشتند؛ به مردم هم بىنهایت ظلم مىشد. در قضاوت ظلم مىشد، در تقسیم ثروت ظلم مىشد، در کار ظلم مىشد، به شهرهاى دور دست ظلم مىشد، به آدمهاى ضعیف ظلم مىشد. همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشتِ خودش ظلم را حس مىکرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شکاف طبقاتى و رفع فقر بودند. این هم یکى از ارزشهایى بود که مردم دنبالش بودند. این مقوله دیگرى غیر از عدالت است. در جامعه، کسى یا مجموعهاى در اوج غنا و برخوردارى؛ اما یک عدّه دیگر از اوّلیات زندگى محروم. این چیزى است که هرکسى از آن مشمئز مىشود و آن را نمىپسندد. مردم به دنبال رفع شکاف طبقاتى و نزدیک کردن فاصلهها بودند. ما مثل کمونیستها ادّعا نمىکردیم که همه بیایند نانخور دولت شوند و ما به همه حقوق مساوى بدهیم؛ نه. اما شکاف طبقاتى به این صورت و با این عمق، براى مردم و انقلابیون مسلمان و براى رهبر آنها قابل قبول نبود.
رژیم طاغوت و رژیمهاى قبل از آن در ایران، مردمى نبودند. مردم هیچکاره بودند. یک نفر به کمک انگلیسها آمده بود، در تهران کودتا کرده بود و خودش را پادشاه نامیده بود. بعد هم که خواست از ایران برود - یعنى خواستند او را ببرند؛چون پیر شده بود و بهدردشان نمىخورد - پسرش را جانشین خودش کرد! آخر این پسر کیست و چیست؟! پس مردم چهکارهاند و رأى آنها چیست؟! اینها اصلاً مطرح نبود. قبل از آنها هم قاجاریه بودند. یک فاسد مىمرد، یک فاسد دیگر به جاى خودش مىگذاشت. مردم در اداره و تعیین حکومت، هیچکاره محض بودند. مردم این را نمىپسندیدند. مردم مىخواستند که حکومت متعلّق به آنها باشد؛ برخاسته از آنها باشد؛ رأى آنها در آن اثر داشته باشد.
ارزش بعدى، دیندارى است. مردم مىخواستند متدیّن باشند. آن رژیم گذشته در همه جا - در محیط جامعه، در سربازخانه، در دانشگاه و در مدرسه - سعى مىکرد مردم را به بىدینى سوق دهد؛ اما مردم نمىخواستند. مردم متدیّن بودند. مردم نشان دادند که ایمان و اعتقاد به اسلام، تا اعماق جان آنها نفوذ دارد.
ارزش دیگر، دورى از اسراف و تجمّل در سطح زمامداران است. البته تجمّل و اسراف در همه جا بد است؛ اما آن چیزى که مردم را وادار مىکرد که نسبت به این قضیه حسّاسیت نشان دهند، رفتارهاى مسرفانه و متجمّلانه و ولخرجیها با مال مردم در سطح حکومت بود. این از آن چیزهایى بود که مردم نمىخواستند. نظام اسلامى بر اساس این ارزش بهوجود آمد که چنین چیزى نباشد.
ارزش دیگر، سلامت دینى و اخلاقى زمامداران است. مردم مىخواستند کسانى که در رأس جامعهاند، متدیّن باشند؛ فاسد نباشند؛ اخلاقشان فاسد نباشد؛ رفتارشان فاسد نباشد؛ خودشان فاسد نباشند؛ دوروبریهایشان فاسد نباشند، که آن روز بودند!
رواج اخلاق فاضله، یکى دیگر از ارزشها بود. مردم مایل بودند که اخلاق نیک و خلقیّات اسلامىِ پسندیده در بین آنها شیوع پیدا کند و برادرى، محبت، همکارى، صبر، اغماض، بخشش، دستگیرى از ضعفا و کمک به ضعفا و گفتن حق بین آنها رایج شود.
آزادى فکر و بیان هم یکى از ارزشهاى انقلاب بود. مردم مىخواستند آزادانه فکر کنند. آن روز، آزادى فکر، آزادى بیان و آزادى تصمیمگیرى هم نبود. مردم این را نمىخواستند؛ مىخواستند این آزادیها باشد.
یکى دیگر از ارزشها، استقلال سیاسى و اقتصادى و فرهنگى است. مردم مىخواستند که این کشور از لحاظ سیاسى، محکوم فلان رژیم اروپایى یا امریکا نباشد؛ از لحاظ اقتصادى، اقتصادش وابسته به کمپانیهاى جهانى نباشد که هر کارى مىخواهند، با این کشور بکنند. از لحاظ فرهنگى، با فرهنگ عمیق و غنىاى که دارد، کورکورانه تابع و دنبالهروِ فرهنگ بیگانه نباشد.
ارزشها که مىگوییم، یعنى دین، ایمان، استقلال سیاسى، استقلال اقتصادى، استقلال فرهنگى، آزادى فکر، رواج اخلاق فاضله، حکومت مردمى، حکومت صالح و انسانهاى برخوردار از دین و تقوا در رأس کارها. ابزار تحقق این خواستهها چه بود؟ روح ایمان و جهاد و فداکارى و ایثار همین مردم مؤمن. آن چیزى که توانست این بناى رفیع و این بناى اسلامى را بعد از قرنها در این مملکت استوار کند، چه بود؟ آن عبارت بود از این که ارزشهایى از این قبیل - که عرض کردیم - پایه بناى نظام جدید باشد و زندگى نوینى در این منطقه از عالم براساس این ارزشها به وجود آید. براى اینها مردم فداکارى کردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فىسبیلاللَّه و شهادت قرار دادند و بسیارى هم شهید شدند. مردم مىدانستند چه مىخواهند؛ مردم دنبال این ارزشها بودند. من بعداً عرض خواهم کرد که همه این ارزشها در جامعه قابل تحقّق است و آنچه بهوسیله نظام اسلامى بهوجود آمد، آن مقدارى بود که هیچکس گمان آن را هم نداشت و تصوّر آن را هم نمىکرد.
البته ما امروز چون خودمان را با وضعیت مطلوب مقایسه مىکنیم، بسیار عقبیم؛ اما اگر با آن وضعیتى که در آن روز بود، با آن وضعیتى که در جاهاى دیگر بود، مقایسه کنیم، آنوقت مىبینیم که این نظام بسیار با توفیق توانست در این میدان حرکت کند و این انقلاب حقیقتاً کارآیى نشان داد و مردم همین را مىخواستند. آنوقت بروند بنشینند بگویند که مردم نمىدانستند چه مىخواهند! نخیر؛ مردم مىدانستند. مردم اسلام را مىخواستند. اسلام، فقط نماز خواندن و سجده کردن نیست - آنها هم جزو اسلام است - اسلام یعنى بناى یک نظام اجتماعى و یک زندگى عمومى براى یک ملت، بر پایههاى مستحکمى که مىتواند سعادت دنیا و آخرت آنها را تأمین کند. مىتواند علم و پیشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزّت بینالمللى و همه چیز را براى آنها فراهم کند. مردم دنبال این بودند.
کسانى که خودشان اسلام را نه مىشناختند و نه تهِ دلشان چنان اسلامى را مىخواستند؛ حداقلش این بود که جرأت نمىکردند به رژیمهاى طاغوتى غربى پشت کنند یا بىاعتنایى کنند؛ امروز مىنشینند و این طرف آن طرف مىگویند که مردم در رفراندوم جمهورى اسلامى نمىدانستند چه مىخواهند! چطور نمىدانستند چه مىخواهند؟! مردم اگر نمىدانستند، چگونه هشت سال جنگ تحمیلى را با فداکاریهاى خودشان پیش بردند؟! چیزى را که نمىدانند، چطور برایش فداکارى مىکنند؟! مردم خوب مىدانستند چه مىخواهند؛ امروز هم خوب مىدانند چه مىخواهند.
این ارزشهایى که در جامعه هست و پایه نظام اسلامى است، باید اوّلاً یکجا پذیرفته شود. اگر بعضى از اینها را قبول داشته باشیم، بعضیها را قبول نداشته باشیم، کار ناقص است. اگر به بعضى اهمیت دهیم، به بعضى اهمیت ندهیم، مقصود حاصل نخواهد شد. ثانیاً خود انقلاب، حرکت و تحوّل و رفتن به جلوست. بر پایه این ارزشها جامعه باید حرکت کند، تحوّل پیدا کند و به جلو برود. باید روزبهروز روشهاى غلط را اصلاح کند و یک قدم جدید بردارد تا بتواند به نتیجه برسد.
عزیزان من! انقلاب یک امر دفعى نیست؛ یک امر تدریجى است. یک مرحله انقلاب که تغییر نظام سیاسى است، دفعى است؛ اما در طول زمان، انقلاب باید تحقّق پیدا کند. این تحقّق چگونه است؟ این تحقّق به آن است که آن بخشهایى که عقب مانده و تحوّل پیدا نکرده است، تحوّل پیدا کند و روزبهروز راههاى جدید، کارهاى جدید، فکرهاى جدید و روشهاى جدید، در چارچوب و برپایه آن ارزشها در جامعه بهوجود بیاید و پیش برود، تا آن ملت بتواند با نشاط و با قدرت به سمت هدفِ خودش حرکت کند. برگشت، غلط است؛ عقبگرد، خسارت است؛ اما ایستادن هم غلط است؛ باید حرکت کرد و به جلو رفت.
و اما این پیشرفتها در کجاست؟ این تحوّلى که مىگوییم باید بهوجود بیاید و این حرکت به جلو در کجاست؟ در همه مناطق مربوط به زندگى جامعه. قوانین، تحوّل پیدا مىکند و باید روزبهروز بهتر و کاملتر شود. در فرهنگ و در اخلاق عمومى مردم، روزبهروز بایستى تحوّل صورت گیرد و پیشرفت حاصل گردد. در نظام علمى و آموزشى کشور، در فعالیّتهاى اقتصادى، در هنر، در امور حکومت و اداره کشور، حتى در حوزههاى علمیّه، بایستى انسانهاى با فکر و شجاع و روشنبین، روزبهروز روشهاى جدید، کارهاى جدید، فکرهاى جدید و آرمانهاى جدید را دنبال کنند. اساس، همان ارزشهاست. در چارچوب همان ارزشها پیش بروند و تحوّلات را بهوجود آورند. آن وقت انقلاب، یک انقلاب کامل و روزبهروز مىشود و تمام شدنى هم نیست. این تکامل، تمام شدنى هم نیست؛ یعنى هر ده سال، بیست سال یکبار، اگر انسان به کشور نگاه کند، خواهد دید که در بخشهاى مختلف، پیشرفت و ترقّى ایجاد شده است.
پس، سه عنصر در اینجا لازم شد. دلم مىخواهد که جوانان بیشتر به این نکات توجّه کنند. بخصوص عناصرى که در زمینه فعّالیتهاى سیاسى تأثیرگذارند، درست توجّه کنند. سه عنصر در اینجا اساسى است: یکى اینکه ارزشهایى که انقلاب براساس آنها پدید آمده است، مورد توجّه باشد و بهشدّت از آنها حراست شود. دوم این که این ارزشها را با هم ببینند. اینطور نباشد که یکى به استقلال سیاسى و فرهنگى و اقتصادى توجه کند، اما به دیندارى توجّه نکند؛ یا به دیندارى توجّه کند، اما به آزادى فکر توجّه نکند؛ یا به آزادى فکر و بیان توجّه کند، به حفظ دین و ایمان مردم توجه نکند. اگر اینطور باشد، کار ناقص انجام مىگیرد. باید به همه مجموعه ارزشها توجّه شود. بالاتر از همه، دستگاههاى حکومتى هستند که باید به تمام این ارزشها توجّه کنند و همه آنها را مورد حفاظت و حراست قرار دهند. عنصر سوم، حرکت به جلو است. رکود و سکون و سکوت موجب مىشود که جمود و تحجّر و کهنگى بهوجود آید و ارزشها کارآیى خودش را از دست بدهد. کهنگى، دنبالهاش ویرانى است. اگر بخواهند کهنگى بهوجود نیاید، باید پیشرفت و حرکت به جلو باشد. این حرکت به جلو، همانى است که من در روز تاسوعا از آن به «اصلاحات انقلابى» تعبیر کردم. اگر اصلاحات، پیشرفت و نوآورى براساس ارزشهاى انقلاب نباشد، جامعه دچار ناکامى خواهد شد. این، آن اصول اساسى است. به ارزشها توجّه کنیم؛ در ارزشها تبعیض قائل نشویم، در چارچوب ارزشها تحوّل و حرکت به جلو را با جدّیت تمام دنبال کنیم.
البته بهطور طبیعى در جامعه کسانى هستند که به بعضى از این سه رکن توجّه مىکنند، اما به بعضى دیگر توجه نمىکنند. بعضى افراد هستند به ارزشها توجّه مىکنند، اما به پیشرفت و تحوّل توجه پیدا نمىکنند. بعضى هم بعکس، به تحوّل و پیشرفت توجّه پیدا مىکنند - از تغییر و نوآورى صحبت مىکنند - اما به رعایت ارزشها توجّه لازم را نمىکنند. نه اینکه قبول ندارند - قبول هم دارند - اما مسأله اوّلشان، مسأله ارزشها نمىشود؛ مسأله پیشرفت و تغییر و تحوّل مىشود. یک عده هم بعکس، نه اینکه به تحوّل عقیده نداشته باشند، اما مسأله اوّلشان حفظ ارزشهاست. در زمینه ارزشها، یکى به مسأله تدیّن وایمان مردم بیشتر توجّه پیدا مىکند؛ یکى به مسأله استقلال کشور از کمند تصرّف قدرتها بیشتر توجّه مىکند؛ یکى به مسأله آزادى توجّه بیشترى پیدا مىکند؛ یکى به مسأله اخلاق توجّه بیشترى پیدا مىکند. البته این امرى طبیعى است که اشکالى هم ندارد. بهترش این است که همه به همه اجزا توجّه کنند؛ اما اگر یک عدّه به یک بخش توجّه پیدا کردند، یک عده به یک بخش دیگر توجّه پیدا کردند؛ بسیار خوب، اینها مىتوانند مکمّل هم باشند. کسانى که در جامعه به ارزشها اهمیت مىدهند، اینها مکمّل کسانى هستند که به تحوّل و پیشرفت اهمیت مىدهند. کسانى که به تحوّل و پیشرفت اهمیت مىدهند، مکمّل کسانى شوند که به ارزشها توجّه پیدا مىکنند.
البته اختلاف به وجود مىآید، اما این اختلاف مهم نیست. ممکن است کسانى که به ارزشها بیشتر توجّه دارند، به کسانى که به تحوّل بیشتر توجه دارند، بتازند که شما به ارزشها بىاعتنایى و بىاحترامى مىکنید؛ یا آن کسانى که به تحوّل اهمیت بیشترى مىدهند، به کسانى که به تحوّل کمتر توجّه مىکنند، ولى به ارزشها توجّه بیشترى مىکنند، بگویند شما به پیشرفت و ترقّى و به جلو رفتن اعتنایى ندارید و ایستایى را ترویج مىکنید. اینها در جامعه هست و یا ممکن است پیش بیاید؛ اما اشکالى ندارد و مهم نیست. باید همدیگر را تحمل و قبول کنند. وقتى که اساس را - که ارزشها و حرکت در چارچوب این ارزشهاست - همه بهطور کلّى قبول دارند، این که حالا یک عدّه کمتر به یک بخش توجّه مىکنند و بیشتر به بخش دیگر توجّه مىکنند، چندان اهمیتى پیدا نمىکند. دعوا نباید بشود.
مرزى که بین اینها وجود دارد، یک مرز واقعى و یک مرز تعیین کننده نیست. مىتوانند با هم یک وحدت عمومى را تشکیل دهید؛ هویّت کلّى جامعه اسلامى و انقلابى را تشکیل دهند و در واقع مثل دو «جناح» عمل کنند. دو جناح، یعنى دو بال یک پرنده. اگر هر دو بال یک پرنده خوب حرکت کند، پرنده بالا و پیش خواهد رفت. کسانى که پایبند به ارزشهایند، اگر این پایبندى را خوب حفظ کنند - البته به تحوّل هم بىاعتنا نباشند - کسانى هم که پایبند و دلبسته تحوّل و پیشرفت و روبه جلو رفتن و تغییر و تبدیلند، اگر این را حفظ کنند - البته به ارزشها هم توجّه داشته باشند - جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند کرد و در واقع انقلاب را تکمیل مىکنند و پیشرفت را در سایه ارزشها تحقّق مىبخشند و مىتوانند خوب باشند.
البته آن چیزى که مىتواند همه این ارزشها را مورد نظر قرار دهد و در همه زمینهها پیشرفت را شامل حال همه آنها کند، چیزى است که در قانون اساسى و در فقه ما پیشبینى شده است و آن این است که یک فقیه عادلِ زمانشناسى در جامعه حضور داشته باشد که انگشت اشاره و هدایت او بتواند کارها را پیش ببرد.
چرا فقیه باشد؟ براى این که ارزشهاى دین و ارزشهاى اسلامى را بشناسد. بعضى ممکن است آدمهاى خوبى باشند، اما بادین آشنا نباشند و نتوانند آنچه را که مفاد قرآن و سنّت و حدیث و مفاهیم دینى است، درست درک کنند. ممکن است اشتباه کنند و غرضى هم نداشته باشند. پس، باید فقیه باشد.
چرا باید عادل باشد؟ براى این که اگر او از وظیفه تخلّف کند، ضمانت اجرا از دست خواهد رفت. او اگر به فکر خودش باشد، به فکر دنیاى خودش باشد، به فکر کامجویى خودش باشد، به فکر قدرتطلبى باشد، به فکر حفظ مسند باشد، آنوقت آن ضمانت لازم براى سلامت این نظام باقى نخواهد ماند. لذا اگر از عدالت افتاد، بدون این که لازم باشد کسى او را عزل کند، خودش معزول است.
چرا زمان شناس باشد؟ براى این که اگر زمان شناس نباشد و دنیا را نشناسد، فریب خواهد خورد. باید زمان شناس باشد، تا دشمن را بشناسد، تا حیلهها و ترفندها را بشناسد، تا بتواند در مقابل ترفندها آنچه را که لازمه وظیفه و مسؤولیت اوست، آن را تدارک ببیند و انجام دهد. این ساز و کارهاى لازم، در قانون اساسى پیشبینى شده است. این آن چیزى است که مطلوب است.
البته امروز در نظام اجتماعى ما، آن جناحهایى که من عرض کردم - که بعضى بیشتر به ارزشها توجّه مىکنند، بعضى به تحوّل و پیشرفت توجّه مىکنند - همدیگر را کمتر تحمّل مىکنند! اگر همدیگر را بیشتر از آنچه که امروز تحمّل مىکنند، تحمّل کنند، وجود دو جناح نه فقط مضر نیست، بلکه مفید هم هست. مىتوانند به هم کمک کنند و مکمّل یکدیگر باشند. مطلوب این است که همه به همه اجزاى لازم توجّه داشته باشند و عمل کنند. اما اگر هم نشد و عدّهاى به این بخش، عدّهاى هم به آن بخش توجّه کردند، لااقل با یکدیگر دشمنى نکنند.
خطرهایى در اینجا وجود دارد. مهم این است که به خطرها توجّه شود. هر دو طرف قضیه را خطرهایى تهدید مىکند. آنهایى که به ارزشها توجّه مىکنند و تحوّل و تغییر و پیشرفت را ندیده مىگیرند، خطر تحجر تهدیدشان مىکند؛ باید مراقب باشند. آنهایى که به تحوّل و تغییر توجّه مىکنند و ارزشها را در درجه اول قرار نمىدهند، خطر انحراف برایشان وجود دارد؛ اینها هم باید مراقب باشند. هر دو طرف باید مواظب باشند. مبادا گروه اوّل دچار جمود و تحجّر شود. مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمینهسازى براى دشمن و مخالفان اساس ارزشها شود. اگر دو گروه این توجه را داشته باشند، آنوقت جامعه مىتواند جامعهاى باشد که با همان وحدتى که مورد نظر و لازم است، زندگى خودش را به سمت تکامل و تعالىاى که اسلام براى او در نظر گرفته، پیش ببرد.
پس یک خطر، عبارت شد از این که دو جناح و دو طرف، خودشان غفلت کنند و دچار خطر شوند. اما خطر بزرگتر از این هم وجود دارد. آن چیست؟ آن خطرِ نفوذ است. از هر دو طرف ممکن است افرادى نفوذ کنند. گاهى یک دشمن از هر دو طرف نفوذ مىکند: از آن طرف به عنوان ارزشگرایى مىآید و با هرگونه تحوّلى مخالفت مىکند؛ حتى با راههاى رفته هممخالفت مىکند و مىخواهد حرکت انقلابى را برگرداند. از این خطرناکتر، این طرف قضیه است؛ به عنوان تغییر و تحوّل و پیشرفت، کسانى بیایند که با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدیّن مردم و با اصل عدالت اجتماعى مخالفند؛ دچار همان سرمایهسالارى غربىاند؛ دنبال کیسه دوختناند؛ با اصل رفع تبعیض طبقاتى مخالفند؛ با نام دین هممخالفند، ولو به زبان نیاورند! اینها به نام تحوّل، به نام تغییر، به نام پیشرفت، به نام اصلاح، بیایند وارد میدان شوند و میداندارى کنند. اینها ممکن است در بدنه اقتصادى جامعه نفوذ کنند. اگر اینگونه آدمهاى بیگانه و غریبه در بدنه اقتصادى جامعه نفوذ کنند، البته خطرناک است؛ چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است و باید دست انسانهاى امین باشد. اما از آن خطرناکتر این است که بیایند در مراکز فرهنگى نفوذ کنند؛ ذهن مردم، ایمان مردم، باورهاى مردم، خط سیر صحیح مردم را قبضه کنند و در اختیار بگیرند. همان چیزى اتفاق بیفتد که در صحنه مطبوعات و صدا و سیماى دنیاى غرب اتفاق مىافتد؛ یعنى سرمایهسالارى. همچنان که رادیوها و تلویزیونهاى بینالمللى امپراتورى خبرى دنیا در دست سرمایهدارهاست، اینها به داخل کشور ما بیایند و مراکز فرهنگى را هم تصرف کنند و از طریق فرهنگى بخواهند اثر بگذارند. این همان چیزى است که بنده چند سال قبل از این، نشانههاى آن را در گوشه و کنار مشاهده کردم و «تهاجم فرهنگى» را گفتم. بعضى پذیرفتند، بعضى هم اصلش را انکار کردند و گفتند اصلاً تهاجم فرهنگى وجود ندارد!
اگر کسانى بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحوّل بزنند؛ معلوم است که تحوّل مورد نظر آنها چیست! تحوّل مورد نظر آنها، یعنى تحوّل نظام اسلامى به نظام غیر اسلامى! تحوّل مورد نظر آنها، یعنى حذف نام اسلام، حذف حقیقت اسلام و حذف فقه اسلامى! اتفاقاً ما بعضى از اینها را هم مىشناسیم. حالا بعضى که از تفالهها و پسماندههاى رژیم گذشتهاند که در آن رژیم خوردند و چریدند و گوشت حرام بالا آوردند؛ بعد هم توانستند خودشان را در لابلاى جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسى تازه کنند و سر بلند کنند و ادّعاى آزادى و مردم سالارى و دمکراسى کنند؛ همان کسانى که عمله ظلم و جور دستگاهى بودند که بیش از پنجاه سال بر این مملکت حکومت کردند و یک ذره مردم سالارى در آن پنجاه سال نبود؛ حالا همین کسانى که با همهى وجود براى آن رژیم کار کردند، بیایند شعار اصلاحات بدهند! این اصلاحات معنایش چیست؟! این اصلاحات، یعنى همان اصلاحات امریکایى! یعنى حالا که شما ملت ایران دست امریکا را قطع کردید، بیایید برگردید و روشتان را اصلاح کنید؛ اجازه بدهید اربابان امریکایى به داخل تشریف بیاورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره امور کشور را به دست گیرند!
یک عدّه هم کسانى هستند که مال آن رژیم نیستند؛ اما از اوّل انقلاب، بلکه بعضى پیش از انقلاب، نشان دادند که به اداره کشور برطبق احکام اسلام از بن دندان عقیدهاى ندارند. آنها اسم اسلام را مىخواهند و اسم اسلام را دوست مىدارند. دشمن اسلام به آن معنا هم نیستند؛ اما مطلقاً اعتقادى به فقه اسلامى، به احکام اسلامى و به حاکمیت اسلامى ندارند. معتقد به همان روشهاى فردىاند. اوایل انقلاب هم یک عدّه از همینها توانستند امور را قبضه کنند و در دست گیرند. اگر امام به داد این انقلاب نمىرسید، همین آقایان، خشک خشک انقلاب و کشور را به دامن امریکا برمىگرداندند! اینها هم دم از اصلاح مىزنند؛ گاهى دم از اسلام هم مىزنند؛ اما در کنار کسانى قرار مىگیرند که صریحاً علیه اسلام شعار مىدهند و با آنها اظهار همبستگى مىکنند! گاهى دم از اسلام مىزنند، اما در کنار کسانى قرار مىگیرند که شعار ضدّیت با حکومت اسلامى، شعار سکولاریزم و حکومت منهاى دین و حکومت غیردینى و حکومت ضدّ دینى و لائیسم را مىدهند! پیداست که اینها نفوذیند. اینها جزو آن دستهاى نیستند که ارزشها را قبول دارند و معتقد به تحوّلند؛ نه. اینها نفوذیند؛ اینها بیگانه و غریبهاند. بنده چند ماه قبل از این در همین منبر نماز جمعه بحث «خودى» و «غیرخودى» را مطرح کردم؛ اما فریاد بعضیها بلند شد که چرا مىگویید «خودى» و «غیرخودى»! بله، اینها غیرخودىاند؛ اینها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند؛ جناحهاى خودى باید حواسشان را جمع کنند.
من دو، سه نکته دیگر را در این جا عرض مىکنم: نکته اوّل این است که هم آن بیگانهها، هم پشتیبانان خارج از کشورشان، هم سرویسهاى جاسوسى، هم آنهایى که در رادیوها پشتیبانى تبلیغاتى برایشان مىکنند، هم آنهایى که احتمالاً به صورت آشکار یا پنهان پول حواله آنها مىکنند، اینها بدانند که این انقلاب اجازه نخواهد داد. بنده تا مسؤولیت دارم و تا نفس مىکشم، اجازه نخواهم داد که اینها با مصالح این کشور بازى کنند. بنده کسى نیستم؛ این را هم بدانند؛ من هم که نباشم، هرکس دیگرى در این مقام و مسؤولیت باشد، همینطور است. غیر از این امکان ندارد. آن دست ملکوتى و الهى که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسى گذاشت، فهمید چهکار مىکند. آن کسى که در این مسند هست، اگر همین دفاع از مصالح انقلاب و مصالح کشور و مصالح عالیه اسلام و مصالح مردم و این روحیه و این عمل را نداشته باشد، شرایط از او سلب شده است؛ آنوقت صلاحیت نخواهد داشت؛ لذاست که شما مىبینید با همین اصلمخالفند؛ چون مىدانند که مسأله، مسأله اشخاص نیست. زیدى با این نام، این مسؤولیت را بهعهده گرفته است؛ البته با او دشمنند، اما مىدانند که مسأله با او تمام نمىشود؛ او هم نباشد، یکى دیگر باشد، باز هم قضیه همین است؛ لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتى که این اصل نورانى در قانون اساسى هست و این ملت از بن دندان به اسلام عقیده دارند، توطئههاى اینها ممکن است براى مردم دردسر درست کند؛ اما نخواهد توانست این بناى مستحکم را متزلزل سازد.
حرف من خطاب به جناحها این است: برادران عزیز! خویشاوندان! بیایید مرزهاى جدید و نویى را تعریف کنید. نظام اسلامى به ایمان این خیل عظیم مردم متّکى است. ممکن است از لحاظ سیاسى، یک عدّه از مردم به یک جناح، یک عدّه هم به یک جناح دیگر معتقد باشند - باشند - اما به اسلام معتقدند. خیال نکنند آن روزى که آن جناح در انتخابات برنده مىشود، یکطور است؛ آن روزى که آن جناحِ دیگر برنده مىشود، طور دیگرى است؛ نه. اینها مذاقها و مسلکهاى سیاسى و تشخیصهاى سیاسى است. اعتقاد به اسلام متعلّق به این مردم است. مردم آن کسى را انتخاب مىکنند، آن کسى را به آن مرکز قدرت - چه مجلس، چه ریاست جمهورى، چه جاهاى دیگر؛ هر جا که جاى انتخاب است - مىفرستند که معتقدند براساس ارزشهاى اسلامى مىخواهد این مملکت را از فقر و تبعیض و بىعدالتى و بقیهى ضعفهایى که دارد، نجات دهد. مردم دنبال اسلامند. این دو جناحى که در داخل نظام قرار دارند، مرزهاى جدیدى را تعریف کنند. اوّلاً مرز بین خودشان را کمرنگ کنند و قدرى بیشتر با هم گرم بگیرند؛ ثانیاً مرزشان را با آن بیگانهها آشکارتر و واضحتر کنند.
ببینید، بحث این که حکومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار مىکند، یک بحث است؛ اما این بحث که فلان جناح سیاسىِ داخل نظام، مواضع خود را در مقابل مخالف چگونه تعریف مىکند، یک حرف دیگر است. ما بهعنوان حکومت، اینمخالفى که در داخل جامعه وجود دارد - ولو مخالف نظام هم هست - تا وقتى که توطئه و معارضه نکرده است، جان و مال و عِرض و ناموس و حیثیت او امانت است؛ ما باید از او دفاع کنیم و مىکنیم. اگر دزدى در خیابان رفت و دزدى کرد،ما نمىپرسیم که خانه موافق نظام را دزدى کرده است یا خانه مخالف نظام را؛ از هرکس دزدى کرده باشد، مجازاتش مىکنیم. کسى که به طور غیرقانونى قتل نفس کند، ما نمىگوییم چه کسى را کشته است؛ اگر غیرقانونى کشته باشد، باید مجازات شود؛ فرقى نمىکند. آن وقت که مىخواهیم پلیس و مأمور امنیت را مأمور کنیم که برود امنیت را حفظ کند، نمىگوییم برو امنیت را در آن منطقه و خانه و شهرى که مردم آن بیشتر معتقد به نظامند، حفظ کن؛ نه. حکومت نسبت به همه آحاد مردم وظیفهاى دارد؛ مسلمان باشند، غیرمسلمان باشند؛ موافق نظام باشند، مخالف نظام باشند؛ تا وقتى به معارض و توطئه کننده و برخورد کننده و عامل دشمن تبدیل نشدهاند، رفتار حکومت با آنها، رفتارى مثل مؤمنین و مثل بقیه مردم است و هیچ تفاوتى ندارد. این یک حرف است؛ اما رفتار جناحهاى سیاسى، غیر از رفتار حکومت است. جناحهاى سیاسى باید موضعشان را مشخّص کنند. باید صریحاً نسبت به آن کسى که با اسلام مخالف است، با انقلاب مخالفاست، با راه امام مخالف است، با اساس اسلامى براى این نظام مخالف است، موضع و مرزهاشان را روشن کنند. همینطور در مقابل کسانى هم که علىالظاّهر متدیّنند، اما به تحوّل انقلاب و به اصل انقلاب هیچ اعتقادى ندارند - متحجّران و جامدان - باید مرزهایشان را مشخّص کنند. نمىگوییم جنگ و دعوا و مبارزه کنند؛ اما موضع خود را مشخّص کنند. این حرف ما به جناحهاى سیاسى است.
البته آحاد مردم مواضعشان روشن است. خطاب من، خطاب به آحاد مردم نیست؛ آحاد مردم مىدانند. من آن روز هم عرض کردم که واقعاً هیچ شکوهاى از این ملت عظیم و شجاع و مؤمن و سلحشور و انقلابى و با وفا و پرگذشت و صمیمى نیست. آنچه که توقع هست، از این اثرگذاران سیاسى است؛ از کسانى است که مىنویسند؛ از کسانى است که مىگویند. نباید بگذارند که آنچه دشمن مىخواهد، انجام بگیرد.
امروز اساس حرکت دشمن علیه این نظام، یک حرکتِ باز هم فرهنگى و روانى است. مىخواهند مردم را به آینده این کشور بدبین و ناامید کنند. مىخواهند مردم را به انقلاب بدبین کنند. مىخواهند مردم را به دولتمردان بدبین کنند. مىخواهند مردم را به مسؤولان متدیّنى که در بخشهاى مختلف هستند - در قوّه مجریّه، در قوّه قضاییّه، در قوّه مقنّنه - بدبین کنند. مىخواهند بین مسؤولان جدایى بیندازند و نقار ایجاد کنند. مىخواهند تصویر تاریکى از آینده درست کنند. آنچه که موجب شد من از مطبوعات گله و شکایت کنم، این است. آن مطبوعات فاسد، درست همین کارها را مىکردند؛ تصویر از آینده: تصویر کج، معوج، نومید کننده. تصویر از وضع فعلى: تصویر خلاف واقع، ایجاد جوّ تشنّج در جامعه، ایجاد بدبینى در قشرها نسبت به یکدیگر. بعضیشان حتى در پى ایجاد این فکر که مسؤولان کارایى ندارند! این هم از آن غلطهاست؛ نه. دولت کارایى دارد، امکانات دارد و مىتواند کارهایى را بکند و مشغول هم هستند و به فضل پروردگار وظایف خودشان را انجام مىدهند. خواست دشمن همینهایى بود که عرض کردم. نبایستى هیچ کس به این کمک کند.
همه کسانى که در صحنه سیاسى کشور حضور دارند، به ارزشها و پایههاى اساسى این انقلاب اعتماد کنند. بدانید آن چیزى که مىتواند این کشور را نجات دهد، همان چیزهایى است که همه در اسلام مندرج است و اسلام است که مىتواند. خوشبختانه امروز مسؤولان کشور انسانهاى کارآمد و مؤمنى هستند. من باز هم مجدّداً عرض مىکنم که مسؤولان کشور، رؤساى قوا، رئیس جمهور، بسیارى از اجزاء دولت - البته من به بعضى از اجزاء دولت ایراد دارم و معتقدم که وظایفشان را یا درست نمىشناسند و یا درست پایبندى نشان نمىدهند - اعضاى مجلس و انشاءاللَّه به فضل الهى مجلس آینده، اینها کسانى هستند که مىتوانند این امید را در مردم تقویت کنند که آینده در این کشور، آینده خوبى خواهد بود و نیروهاى این مردم انشاءاللَّه در خدمت به بنا و سازندگى مادّى و معنوى این کشور به راه خواهد افتاد و به فضل پروردگار دشمن نخواهد توانست این مردم را از ادامه این مسیر باز دارد و مردم نخواهند گذاشت که تسلّط اهریمنى و جهنّمىِ بیگانگان متجاوز و پرتوقّع مجدّداً به این کشور برگردد...
منبع: